Wednesday, October 27, 2004

روز سکوت


دو ساعت و نيم است كه از مسير آسفالت ولنجك راه افتاديم.سكوت وسط هفته ي كوهستان حاكم است.آدمهاي زيادي از اين راه آمده و رفته اند.آدمهايي كه ديگر وجود فيزيكي ندارند.اما من جاي پايشان را احساس ميكنم.انگار ذره اي از حضورشان،ذره اي از وجود مرده اشان در لابلاي اين خاكها و سنگها باقي مانده است.نمي دانم،شايد من جا پاي آنها مي گذارم.در هر حال تنها صداي باتومهاي من است كه به گوشم ميآيد و پرندگان پنهان كوهستاني و يك حس حضور.


به ايستگاه 5 تله كابين كه نزديك ميشوي همگي هستند،توچال پير و پر غرور،هومند مهربان،سنگ سياه،جانپناه اسپيدكمر،پناه گاه صميمي شيرپلا،پياز چال زيبا،اسپيلت،جانپناه شروين و ما و سكوت كوهستاني و آسماني آبي كه پرنده اي شكاري،تنها و بيصدا در آن شيرجه ميزند و از شاه نشين به پياز چال و از پياز چال به بالاي سر ما مي رقصد...


راهمان را به سمت دره ي متروك ما بين ولنجك و باغستان اوسون منحرف مي كنيم.دره را پايين ميرويم تا باغستان اوسون.ساعتي استراحت زير سايه درختان، همراه با پياله اي هواي خنک ِتازه و سكوتي كه با صداي زنگوله قاطرهاي شيرپلا ميشكند.


از لابلاي بوته هاي تمشك و گلهاي “ستاره ي پا بلند” رد ميشويم نگاهي به كركره ي پايين كافه مولايي مي اندازيم و به سمت پس قلعه جلو مي رويم.ديدن گاه گاه كوهنوردان، يعني نزديك شدن به شلوغي و تمدن(!).


مجسمه كوهنورد دربند يعني تمام.


- در کلاف سردرگم کدام انتظار نشسته ای؟


- در سپيدی گذر زمان گم خواهی شد!

نازخاتون

<