Sunday, May 15, 2005

ج م ع ه


جمعه
قبل از هياهوی گنجشکها از خواب بيدار شدم.کوله ام را شب قبل بسته ام.هوا کمی خنک است.من آرامش خاصی دارم.يادم هست که صبح روز صعود به کلون بستکِ عزيز هم همين حس را داشتم....آسمانِ بالای سر ديزين،آفتابی است.از دورها ابرها به سمت ما می آيند...ديواره علم پيدا نيست...هر چه به ظهر نزديک ميشويم،به توده ی ابرها افزوده تر ميشود....صدای پر قدرت رعد...و تگرگ به تندی بر دامن ديزين مينشيند...تيم، پايين تر از قله در حال تمرين فرود است.من سرما را بهانه ميکنم و آرام آرام به سمت قله،بالا می روم.باد سيلی ميزند.من شادم و آرام....
جمعه شب
“انسانی آزاد است که وابسته،گرفتار و تحت فشار ديگری نباشد.آزادی مستلزم آينده ايست ،بدون هر نوع نتيجه ی از پيش تعيين شده .“
نازخاتون

<