Sunday, August 13, 2006

دنياوند


"دماوند: تشکيل شده از دو بخش؛ بخش نخست دَم يا دَنب به معني گرما و بخار داغ و بخش دوم، آوند به معني ظرف،که کل اين واژه به معني ظرف بخار يا ظرف گرما است. در اوستا، از دماوند به عنوان اولين کوهي که بر زمين افراشته شد نام برده شده است. روايت است در زمان منوچهر شاه پيشدادي چون افراسياب توراني بر منوچهر پيروز شد و او را در طبرستان محاصره نمود، طرفين حاضر به سازش شده و قرار بر اين شد از قله دماوند آرش،جوان دلير ايراني تيري به چله كمان نهد و تير را پرتاب نمايد. اين تير در كنار رودخانه جيحون بر درختي نشست و مرز ايران و توران مشخص شد.شهر دماوند،اولين شهر اسطوره‌اي تاريخ روايي ايران است. هر كجا نام ضحاك، فريدون، كيومرث، منوچهر و... قهرمانان افسانه‌اي كياني آمده، نام شهر دماوند نيز ذكر شده است.گوبنيو درباره قدمت دماوند نوشته است: «بلده كوچك دماوند، مسلما از قديمي‌ترين شهرهاي دنياست،بي‌شك تاريخ تولد آن در اعصار اوليه است.» بنياد دماوند را به گيومرت نسبت مي‌دهند،سرزمين دماوند، به واسطه كوه مقدس و مينوي دماوند كه صحنه شماري از رويدادهاي اساطير و افسانه‌اي است، يكباره آيين و اسطوره و تاريخ را در مي‌نوردد و خود، مبدل به نمادي يگانه مي‌شود و شهرت و آوازه خود را به سرزميني مي‌دهد كه از لحاظ داشتن آب و هواي خوب، زمين حاصلخيز و موقعيت عالي سوق الجيشي و نظامي، بين مازندران و فلات مركزي در طول تاريخ اهميت بسياري يافته است. به همين سبب، با وجود زلزله‌هاي مكرري كه اين منطقه را به ويراني كشانده، زندگي كماكان جريان داشته است. قله دماوند با ٥٦٧١ متر ارتفاع آتشفشان دماوند از نوع استرومبولي با مخروطي مطبق و دهانه‌اي به قطر چهارصد متر است.اين قله در اثر يك فعاليت عظيم در حدود صدهزار سال قبل (هولوسن) ساخته شده و در اواخر كواترنر آخرين فعاليت خود را انجام داده. وجود چشمه‌هاي گوگردي و آب گرم مانند چشمه‌هاي آب گرم هراز، آب‌اسك و ... حكايت از گرمای دروني زمين در اين منطقه دارد و آن را يك آتشفشان نيمه فعال معرفي مي‌كند. "(١)
"اي ديو سپيدِ پايْ در بند!
اي گنبدِ گيتي، اي دماوند!
از سيم به سر يكي كُلَهْ خود
ز آهن به ميان يكي كمربند
تا چشم ِ بشر نبندت روي
بنهفته به ابر چهر دلبند " (٢)
ساعت ٥ صبح روز پنجشنبه ١٢ مرداد ماه است.كوله ام را برداشته و به سمت آژانس پياده راه مي افتم.٢٠ دقيقه زودتر از ساعت قرار به ميدان آزادي و جلوي ايران فيلم مي رسم.هيچكس نيست.كمي در كوچه هاي اطراف قدم ميزنم نزديك ساعت ٦ دوباره به سمت محل قرار برميگردم.تقريبا همه آمده اند.از ديدن من تعجب ميكنند.ظاهرا از حضورم اطلاعي نداشته اند. خوش وبش و احوال پرسي.قرار است چهار گروه بشويم.سه نفر از جبهه شمال شرقي،سه نفر جبهه غربي،چهار نفر جبهه شمالي و حدود بيست نفر هم از جبهه جنوبي صعود ميكنيم و همگي از جنوبي بازگرديم. ماشينها كه دو ميني بوس هستند، ميرسند.سوار ميشويم.دربين راه تعداد ديگري از همنوردان به ما ملحق ميشوند.امامزاده هاشم توقف ميكنيم.از ديدن همنوردان قديمي خوشحال ميشوم.شروع به گپ زدن ميكنيم.چند نفري گله ميكنند كه چرا بدون خداحافظي رفته ام و ...تازه ميفهمم كه دلم برايشان تنگ شده است.راه مي افتيم.حدود ساعت ده توقف ميكنيم.تيم شمالي و شمال شرقي(هفت نفر) از ميني بوسها پياده ميشويم، كوله ها را در نيسان بار مي زنيم. تيم غربي و جنوبي براي چندمين بار از ما خداحافظي ميكنند، سرهايشان را از پنجره هاي ميني بوس بيرون آورده اند و برايمان دست تكان ميدهند، نگاههايشان ديدني است.آقاي "ن" و "ب" برايمان آرزوي موفقيت ميكند.به اميد ديدار همه اين نگاهها بر روي قله، راه مي افتيم. من و "ميم" جلو نشسته ايم و بقيه با كوله ها عقب نيسان.از كنار آب اسك،شنگلده،حوضچه هاي پرورش ماهي و روستاهاي كوچك و بزرگ ديگر عبور ميكنيم.جاده خاكي را به سمت ناندل پيش ميرويم.دماوند گاه گاه از پشت پيچ جاده خاكي ناپديد ميشود.حدود ساعت دوازده و ربع، به يال شمال شرقي رسيده ايم.تيم شمال شرقي با كوله ها و وسايلشان از نيسان پياده ميشوند.خداحافظي گرمي ميكنيم و دوباره راه مي افتيم.ساعت دوازده و نيم گذشته است كه ما نيز پياده ميشويم.راننده نيسان شماره تلفن خود را به ما ميدهد و بر ميگردد.دشت مي ماند ، سكوت سنگينش ، نگاه دماوند ، ما چهار نفر و حسي عجيب.
صعود- ٤٠٠٠
ساعت دوازده و چهل و پنج دقيقه است كه شروع ميكنيم. دشت ناندل را به سمت يال شمالي پيش ميرويم.آفتاب بالاي سرمان است.حدود ساعت دو،به زير يال شمالي و مسير صعود رسيده ايم.زير سايه تخت سنگي با صداي پرنده اي شكاري،نهار را مي خوريم.جانپناه ٤٠٠٠ به صورت مكعب كوچك نارنجي رنگ ديده مي شود. شيب كم كم رو به تندي مي رود و ما نيز با گامهاي كوتاه ارتفاع مي گيريم.هر نيم ساعت،پنج دقيقه توقف ميكنيم.در نوشيدن آب صرفه جويي ميكنيم.احتمال اين را ميدهيم كه نزديك جانپناه آب نداشته باشيم.هنوز هم به غير از ما و دماوند هيچ كس نيست.هر بار كه به دماوند نگاه ميكنم حسي متفاوت از دفعه قبل دارم.گاهي نگاهش مهربان است،گاهي خشن،گاهي خودخواه،گاهي ترسناك و گاهي پر محبت. تخت فريدون در مسير ديد است.سعي ميكنيم با تيمهاي ديگر از طريق بي سيم تماس برقرار كنيم اما موفق نميشويم.بالاخره حدود ساعت چهارو نيم به جانپناه ٤٠٠٠ ميرسيم.حدود ١٠ كوهنورد ديگر در جانپناه هستند كه بيشتر آنها صعود كرده و فردا برميگردند.از آب خبري نيست.چادر را بيرون جانپناه برپا ميكنيم و بساط شام را تدارك مي بينيم.يك نوع سوپ چيني!!!كمپوت آناناس و پرتقال. كيسه خوابها را پهن ميكنيم.بايد سعي كنيم امشب را خوب استراحت كنيم.فردا روز مهمي است.
از صداي باد چشمهايم را باز ميكنم. باد خودش را با قدرت هر چه تمامتر به چادر ميكوبد. بچه ها هم بيدارند.ميگويم: انگار يكي داره پشت چادر راه ميره. " " س" ميگويد: " يكي از توهمات ارتفاع همينه ديگه كه آدم فكر ميكنه يكي پشت چادرش داره راه ميره. "ميخنديم. زيپ چادر را باز ميكنم.انگار همان آسمان صميمي سبلان بالاي سرم است.پر از ستاره .قله را نگاه مي كنم. دوباره دگرگون ميشوم.از مهرباني سبلان خبري نيست،دماوند بسيار جدي است... شايد به طور مفيد تا صبح ٣ ساعت بيشتر نخوابيدم.صداي باد،دلشوره ي فردا،صعود و دماوند.
چهار و نيم صبح برپاست.كيسه خوابها را جمع ميكنيم.صبحانه ميخوريم.باد همچنان ميوزد. بيش از اين نميتوان منتظر كم شدن باد ماند.زمان نداريم. بادگير ميپوشم و از چادر بيرون مي آيم.حجمي از ابر روي دشت و روستا را پوشانده است.پايينتر از ما چيزي معلوم نيست و خورشيد از بالاي سر ما و ابرها، از شرقترين نقطه براي زمينيان، طلايي رنگ، در حال طلوع است. چادر را جمع ميكنيم. آقاي "ب" از كوهنوردان قديمي ، ديروز صعود كرده ميگويد:" در مسير از آب خبري نيست.يخچال آب دارد، ولي خطر ريزش سنگ جدي است. " نگاهي به كوله هامان مي اندازد و ميگويد "تا قله حدود ده تا دوازده ساعت با اين كوله ها راه داريد.عجله نكنيد.با "س" راجع به مسير صحبت ميكنند و بعد آرزوي موفقيت.بالاخره حدود ساعت پنج و نيم با وجود باد شديد شروع به حركت ميكنيم.
صعود- ٥٠٠٠
ساعت حدود پنج و نيم است.با گامهاي پيوسته و نزديك به هم پيش ميرويم.باد آرام نميگيرد.يكساعتي را جلو ميرويم.صداي مهيب رها شدن سنگها از يخچال...سنگها سرعت گرفته اند،يكي از سنگها با برخورد به تخته سنگي كه ٢٠٠ متر در راست و بالاي سرمان است جهتش را درست به سمت ما عوض ميكند.هر چهار نفر روي زمين دراز ميكشيم و ...سنگ با فاصله كمتر از يك متر از كنارمان رد ميشود.خاكش چشمم را ميسوزاند.همه سالميم. دوباره با احتياط راه مي افتيم.مسير ريزشي اي را تك تك و با سرعت رد ميكنيم. و از آنجا مسيرمان به سمت چپ منحرف ميشود. هشت گذشته است كه به تخته سنگهاي قبل از جانپناه ٥٠٠٠ ميرسيم. بندهاي كوله ام را محكم ميكنم. بعد از حدود پنج شش دقيقه دست به سنگ شدن،جانپناه ٥٠٠٠ يكدفعه نمايان ميشود.وارد جانپناه ميشويم.روي طاقچه هاي جانپناه،يك بسته ماكاروني،كنسرو،بطري هاي خالي آب،آجيل و ...كنار هم چيده شده است.چند دقيقه اي بعد دو كوهنورد ديگر وارد جانپناه ميشوند. ظاهرا نفرات اول گروه ٢٠ نفره اي هستند كه حدود يكربع از گروهشان جلوتر افتاده اند.با كوله حمله بالا ميروند و قرار است از همان مسير شمالي بازگردند.هنوز نفرات گروه نرسيده ، كوله هايمان را برميداريم و راه ميافتيم.
صعود- قله
حدود ٧٠٠ متر تا قله بيشتر نمانده است.دماوند از هميشه نزديك تر است، ولي هرچه ميرويم انگار فاصله تغييري نميكند. تنها با تيم شمال شرقي،از طريق بي سيم در ارتباط هستيم. چند ساعتي است كه با گامهاي كوتاه و استراحتهاي نزديك به هم ارتفاع را بيشتر ميكنيم.مسيرمان به سمت راست و تخته سنگها منحرف شده است.از كنار فلشها و پرچمهاي مسير،يك به يك ميگذريم.باز هم دست به سنگ داريم. سنگيني كوله ها انگار در ارتفاع بيشتر ميشود!سعي ميكنم عميقتر نفس بكشم. طراوت تجربه اي نو عميقتر وارد ريه هايم ميشود.ما بالاتر ميرويم،دنيا پست تر ميشود ولي زيباتر!دشت ناندل وسعتش را به رخ ميكشد و من رهايي ام را!تيم شمال شرقي به قله رسيده و منتظر ما هستند. تيمهاي غربي و جنوبي حدود ساعت دوازده روي قله بوده اند و بازگشته اند.حالا ديگر هر چه بالاتر ميرويم،قله دست يافتني تر ميشود …باد دوباره شروع شده و سرماي هوا بيشتر….بالاخره حدود ساعت چهار و نيم بعدازظهر دنياوند اجازه ورود ميدهد ...و قله،زمين فسفري رنگ،گاز گوگرد،دهانه پر عظمت آتشفشاني، پروانه اي كه روي قله ميرقصد!!!! ،من و ...
"اي دماوند سلامم بپذير
از پراو با تو پيامي دارم
به زباني كه تو ميداني و او
گفت آگه كني از اسرارم"(٣)
بازگشت
خورشيد سلانه سلانه ميرود تا براي مردمان سرزمين ديگري طلوع كند و تاريكي پرشكوه يك شب كوهستاني را با بخشندگي به ما ، هديه دهد.تپه گوگردي را به سمت بارگاه بازميگرديم.دو نفر از تيم شمال شرقي هم به ما پيوسته اند. آقاي "ف" و من ترانه هاي كوهستاني را ميخوانيم.دوباره انرژي گرفته ام.يكي-دو استراحت ميكنيم.لباس گرم ميپوشيم و با همراهي مهتاب نقره اي،چند ساعتي بعد بارگاه هستيم. كوهنوردان زيادي در اطراف بارگاه،درون چادرهاي رنگارنگ و يا در زير آسمان دماوند به خواب رفته اند. آقاي"ب" ،يكي از سرپرستهاي تيم جنوبي،تنها كسي است كه در بارگاه منتظرمان است،به لطف آقاي باقرزاده چند چادر برايمان مهياست.شب را آسوده،راحت و عميق به خواب ميروم. صبح با صداي بچه ها كه با لحن خنده داري شعر آگهي بازرگاني لپ لپ را ميخوانند،بيدار ميشوم.نيم ساعتي را همينطور در كيسه خواب دراز ميكشم،حس لذت بخشي دارم.
...
صبحانه دلچسبي را دور هم ميخوريم و بعد با سروصدا و شوخي، كوله ها را ميبنديم و آماده رفتن به مسجد ميشويم.ديدن چند دوست،همنورد و مربي قديمي خوشحالم ميكند،چند عكس يادگاري ميگيريم و زمزمه كنان همراه با سنگيني نگاه بدرقه گر صورت جنوبي دماوند،به طرف مسجد ارتفاع كم ميكنيم.ساعتي بعد به مسجد رسيده ايم. يك استكان چايي و سپس به سمت پلور...ناهار را در يكي از رستورانهاي پلور صميمانه،دور هم،با مزه ي خاطرات شيرين دماوند و صداي خنده هايمان مي خوريم و بالاخره به قصد تهران حركت ميكنيم.
"اي آرش!آنان كه بر سر دستت مي آوردند كجا هستند؟به گوشهاي ناشنوا،به فريادهاي بادگون،و به روياهاي پست در بسترشان بينديش،و اينك به غبار وجودشان بنگر و به سيلان بيهوده ي ايشان- به قصد يافتن مردي كه سخت ترين تيرها را رها كند و جان خويش بيهوده بر سر اين كار گذارد بينديش."(٤)
_____________________________________
(١) عباس محمدی ، بهاره صفوي و جبهه سبز
(٢) شادروان بهار ، 1301 خورشيدی
(٣) پرتو كرمانشاهي،كوچه باغي ها
(٤) نادر ابراهيمي،آرش در قلمرو ترديد
نازخاتون

نظرات:25

<